یکی از بچّه ها آمد و گفت: امشب پرونده شهادت تو بسته شده، تو شهید نمی شوی. تو دیشب مشغول ثبت جزر و مد آب اروند بودی، اما بیست دقیقه خواب رفتی و دفتر ثبت رو الکی نوشتی. هر چند در آن لحظه همه چیز را انکار کردم، اما این حرف واقعیت داشت، چند روز بعد، رفتم سراغش و قسمش دادم که بگوید ماجرا از چه قرار است.
گفت: من که از پیش خودم چیزی نمی گم. آن شب توی قرارگاه اهواز بودم که حسین آقا آمد پیشم وگفت فوری خودم را به تو برسانم و بگم که امشب پرونده ی شهادت تو بسته شد و تو شهید نمی شوی. دلیلش هم این است که موقع نگهبانی خواب رفتی و توی دفتر دروغ نوشتی.
یکی از بچّه ها از حسین پرسید: حسین آقا !چه طوری به این جا رسیدی که از اتفاقات جاهای دیگه خبر دار می شوی؟
گفت: گفتنی نیست… عمل کردنی است.
منبع: وبلاگ مظلوم